راه که افتادم برم ترمینال تو اسنپ داشتم با خودم فکر میکردم که عنوان پست قبلی رو عوض کنم. هی فکر کردم دیدم باید میذاشتمش "پیکر گم شده" که هم معنای آدم گمشده بده هم معنای بخشی از منظومه نظامی که نوشته نشده. بعد گفتم ولش کن. سخت نگیر که یه دفعه راننده شروع کرد از این گفت که فهمیدی یه کم دیر اومدم؟ داشتم چایی میخوردم. میدونی من خیلی راستگو ام. خواستم نگی که دیر کرد و دروغ گفت. راستی ازدواج کردی؟ یه نه قاطع گفتم که ولم کنه که جواب داد البته خوب کاری کردی. الان دیگه بخوای بری خواستگاری باید بری دختر بخری. یعنی قشنگ یه دویست تومنی باید ته جیبت باشه تا بری جلو. گفتم خداروشکر همچین پولی هم ندارم. باز ادامه داد که البته خانوم من اینطوری نبود و فلان و بهمان و.... دیگه کلا یادم رفت قرار بود اسم پست رو عوض کنم. تو کرمانشاه به راننده آژانس گفتم حالا راستی راستی فرهاد اون کوه رو کنده؟ نگام کرد و گفت: نمیدونم ولی میگن که کنده. گفتم مگه نمیدونست که سر کار بوده؟ واسه چی همچین کاری کرده؟ گفت: میدونسته اتفاقا. آدم عاشق اینطوریه دیگه. میدونه معشوق سرکارش گذاشته ولی حتی نمیخواد بذاره معشوق بفهمه که اون فهمیده سرکارش گذاشته تا مبادا دلش یه ذره بشکنه. بعدش گفت البته دیگه اون دوران گذشت. الان یه نوتیفیکیشن بیموقع یه زندگی رو از هم میپاشونه. همینطوری زل زدم به عاشقی که روبروم توی کوه داشت بهم پوزخند میزد و تو دلم گفتم خوب شد نیومدی.
برچسب : نویسنده : mlafcadiog بازدید : 114