اولش کجا بودم؟

متن مرتبط با «گر در دیده مجنون نشینی» در سایت اولش کجا بودم؟ نوشته شده است

یا چطور از درد کشیدن لذت ببریم...

  • دل کندم. باید مسئولیت همه چیز رو خودم گردن می‌­­­گرفتم. چمدون رو برداشتم گذاشتم صندوق عقب. سوار شدم. مامان کنار ماشین بغض کرده بود. شیشه رو دادم پایین. فایده نداشت. پیاده شدم بغلش کردم و بوسیدمش و گف, ...ادامه مطلب

  • قرنطینه نام دیگر عشق است

  • روی استیکی نوت جلوی دستم روی میز نوشتم جمع کل اقلام 440.28 کیلوگرم و زیرش یه خط بلند مشکی کشیدم و زیر اون خط نوشتم جمع داده شده در جدول 445.28 کیلوگرم. کنار این دو تا عدد و خط بین‌شون دقیقا عمود به ا, ...ادامه مطلب

  • جشن تولد دلبر در شاه‌گلی تبریز!

  • شب اول تبریز چندتا رستوران معروف داره. خوب بودنش رو باید امتحان کنید. ولی خب حداقل به اسم اینها شناخته شده‌تر هستند. تصمیم گرفتم برم رستوران جلالی و شام بخورم. فکر کنم چندتا شعبه تو تبریز داره. من رف, ...ادامه مطلب

  • در ادامه همه چی‌اونوره ترسه...

  • اولین مأموریتی که تنهایی رفتم رشت بود. دروغ چرا ترسیده بودم. انقدر استرس داشتم که شبش خوابم نمی‌برد. آخر سر وسط خواب و بیداری به خودم گفتم میرم اگه دیدم بهم محل ندادن و تحویلم نگرفتن و اصن دیگه تو بد, ...ادامه مطلب

  • آشنایی در کافه‌های خونین یا برائت از نیکولا با فریاد موکوشله‌!

  • از پارسال شهریور که تصمیم گرفتم برنامه ازدواج را کلید بزنم و موردهایی را که می‌شناسم لیست کردم و به اتفاقات زندگی جدی‌تر از دریچه پیدا کردن آدم مناسب نگاه کردم و تقریبا ناامید از معرفی کردن یک دختر م, ...ادامه مطلب

  • خیلی غصه‌ام گرفت اون روز آخه منم دلار از نزدیک ندیده بودم هنوز!

  • این هفته یکی از سخت‌ترین هفته‌های زندگیم بود. از شنبه تا چهارشنبه رو به جای ساعت 4 بعدازظهر ساعت 9 و 10 شب برگشتم خونه و کلی جلسه و هماهنگی و استرس داشتم. تازه یکی از بدترین روزای امسال رو هم همین دی, ...ادامه مطلب

  • شاید سلام در دل سنگش اثر کند

  • همین الان پیامک رسید که محمد یس صحیح و سالم به دنیا اومده و کلی باباش ذوق کرده:) یه جوری از بابا شدن دوستم خوشحالم که انگاری خودم بابا شدم. خدمت شما عرض شود که پیمان دوست منه نه داماد ما:) از صبح کلی پیام تبریک تحویل گرفتیم که دایی شدنتون مبارک. من 5 بار تا الان دایی شدم به خدا بسه برام. همینا مخم رو خوردن. همین 5 تا کچلم کردن:) دعا کنید یه روز منم بابا بشیم. بابای فاطمه کوثر... + تا امروز اسم دخترم رو به هیچ‌کس نگفته بودم. حتی مادر و خواهرام. یه بار اسم پسرم رو گفتم گذاشتن رو بچه‌شون:) ببینید چقده شما عزیزید. ++ برای شب امتحانی‌ها: اول برگه‌هاتون سلام کنید. حتی شده یه جمله حالا نه چاپلوسی یه چیزی که بخوره به تصور معلم از شما به زبون خودتون برای معلم‌تون بنویسید. هنر ظریفیه که اگه درست و به جا باشه معلم‌ها یه دفعه جا می‌خورن و وسط خستگی تصحیح کردن برگه‌ها حال‌شون خوب میشه. بعدم با برگه‌تون مهربون‌تر می‌شن. , ...ادامه مطلب

  • حالا گیریم اشتباهم گرفته باشی...

  • چی خسته ات کرده؟ کار الکی و درامد الکی و نتیجه الکی و آدمای الکی و دنیای الکی و این چیزهایی که همه اش الکیه و تهش باید به خودت بگی بازم الکی؟ مثل این تنهایی سه روزه الکی که صدای سماور تو گوشم پیچیده و بوی برگای بادرنج و بنفشه تو قوری تو هوا هست هنوز. هیچ چیزی مزه واقعیت نداره... انگاری افتادم تو یه سراب و یه روزی چشمام رو هم میذارم و میبینم ای دل غافل...همه چی الکی... ادامه مطلب,اشتباهم ...ادامه مطلب

  • میگن کربلا هم گرم بود...

  • صبح داداش و پسرعمو اومده بودن اینجا. منم برداشتن ببرن هیئت. یه مسجدی نزدیک ما  هست که ما از دوازده سالگی می‌رفتیم اونجا واسه عزاداری دهه محرم. پسرعمو گفت بریم اون خیابون تعزیه می‌خونن. ببینیم کیفیتش چطوره. وقتی رسیدیم هوا آفتابی بود و گرم. امام حسین و یاراش یه طرف نشسته بودن و یزیدم اون طرف. میز و صندلی و میوه و چایی جلوشون بود. یه صحنه‌ای بود که من گفتم با این وضعیت بعیده جنگ بشه تهش! حر وسط مید, ...ادامه مطلب

  • مرا ببخش اگر دوستت دارم

  • در خانه چشم پوشی می‌کنی در وبلاگ از برداشت‌های اشتباه این و آن چشم‌پوشی می‌کنی و در خواندن کامنت‌ کوچک‌ترهایی که وقایع را با نگاه خودشان و از پنجره دنیای خودشان می‌بینند. گاهی اوقات به خودت می‌گویی شاید اصلا چنین کامنتی اگر چند دقیقه بیشتر گذشته بود هرگز ارسال نمی‌شد؛ و می‌گویی پس بیا فکر کنیم هرگز ارسال نشده است... ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • دلبرم دلبر حیدر...

  • مامان اینا نشستن دارن دوباره تکرار شب دهم رو نگاه می‌کنن. باز حیدر رفته دزدی و باز عاشق شده باز دلبر واسه یه نذر کهنه شرط کرده که حیدر وسط بگیر و ببند ده شب تعزیه اجرا کنه تا بله رو بگیره و به خواست دلش برسه. دلم از یه طرف واسه حیدر شور میزنه از یه طرف حسرت میخورم که دلبر حداقل تکلیف اونو روشن کرده. به خودم فکر می‌کنم که دلبر یه خنده به رومون کرده اونم نصفه نیمه و رفته تو محاق نشسته. تکلیف‌مون مع,دلبرم ...ادامه مطلب

  • خاطراتی که هیچ وقت برنمیگردند

  • این امکان جدید بیان که رونمایی شد، اتفاقی اومدم تو وبلاگ تا کامنت دوستی رو که منتظرش بودم بخونم. وسط هزارتا کار نصفه نیمه رو زمین مونده وقتی نمی‌دونم چطور باید برنامه جامع راهبردی تنظیم شده رو تو برگه آچهار طوری پرینت کنم که به قطع آپنج بیفته و پشت و رو بشه و بتونم وسطش منگنه بزنم! نشستم دارم کامنت‌های دو سال و دو ماه پیش تا الان رو میخونم. میخندم ناراحت میشم اخم میکنم و بعضیاش هم حالم رو خوب میک,خاطراتی,برنمیگردند ...ادامه مطلب

  • وای به حال دگران

  • از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران + باید از این چیزا بنویسم. از این چیزا که می‌بینم و حس می‌کنم و حالم رو خوب می‌کنه امیدوارم می‌کنه و می‌تونه امید بده که هنوز دنیا به آخر نرسیده اما نمی‌نویسم. نمی‌دونم چرا نوشتن سخت شده. یه روزی اگه بهم می‌گفتن خواننده می‌گفتم چاووشی مگه شک داری؟ این سواله؟ می‌گفت,دگران ...ادامه مطلب

  • اگر از احوال ما بپرسید...

  • ساعت دوازده و خورده‌ای شبه. پشت پنجره بارون داره خودش رو با ریتم تندی به شیشه می‌کوبه. درست وسط یه شب کاملا تابستونی، هوا کاملا پاییزی شده. انگار یه روز خوب پاییزی رو از وسط آبان کشیدن بیرون و جا کردن وسط دل تابستون تا از ناامیدی دق نکنیم؛ که دووم بیاریم. که یادمون بیاد یه روزایی تو چاله‌های آب با, ...ادامه مطلب

  • منم اولش باورم نمی‌شد ولی بلاگرا هم به خواب آدم میان!

  • دیشب خواب دیدم یه مزرعه دارم. بعد کلی از این بلاگرا می‌اومدن از مزرعه من رد بشن! بعضیاشون هیچ اهمیتی بهم نمی‌دادن. یعنی منو که می‌دیدن فقط نیازاشون رو می‌گفتن مثلا آب معدنی‌ای می‌خواستن، بنزین‎شون تموم شده بود یا راهو گم کرده بودن و اشتباهی رسیده بودن به مزرعه و خلاصه من براشون فقط  جواب یه سوال آ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها