دلم میخواست من همان مرد چهارشانه رویاهایت بودم. همان که از جای دوری آمده است. در شهر شما کسی را نمیشناسد. دستهای بزرگی دارد و هر روز با تبر و تیشهاش به جنگل میرود. شبها پشت هامرش چندین درخت را بار میزند و یک دستش را از شیشه ماشین بیرون انداخته و به شهر باز میگردد.
ادامه مطلب
برچسب : نویسنده : mlafcadiog بازدید : 166