سال 94 که از خدمت نامقدس سربازی برگشتم تنها افتخارم این بود که در ارتش خدمت کردم. 21 ماه خدمت نامقدس که هیچ انگیزه و توانی برام باقی نذاشته بود. نه رابطه ای داشتم نه لینکی نه سابقه بسیج نه هیچ خط و ربطی که برم تو یکی از دستگاه های طویل و عریض مشغول بشم. هیچ شرکت خصوصی ای هم با رزومه صفر حاضر نبود بهم کار بده. یک اتفاق من رو به امین رسوند و من تا سال 97 معلم بودم. تو پایین دست ترین نقطه آموزش و پرورش استان تهران. دانش آموزام همه شون تو این چند سال متولدین 80 تا 85 بودن. روز اولی که از مدرسه برگشتم خونه رفتم تو اتاقم گریه کردم! به امین زنگ زدم و گفتم من دیگه به اون مدرسه نمیرم. بچه ها رسما فقط از کلاس بیرونم نکردن! امین شب اومد جلو در خونه مون. با هم صحبت کردیم. حرف زدیم و کلی روحیه داد بهم. فرداش به مدرسه برگشتم. پس فرداش هم.... تا 3 سال... کلاسم تنها کلاسی بود که بچه ها گوش میدادن درس میخوندن حرف میزدیم درد و دل میکردیم... از تتلو میگفتن... از باورهاشون از چیزهایی که با خانواده هاشون مطرح نمیشد...از خانواده های از هم پاشیده شون... تک والدین شدن شون... گیم هایی که بازی میکردن... مسابقاتی که با هم تو خونه هاشون میذاشتن. قانون کلاس این بود 40 دقیقه برای درس و باقیش برای اونها. هیچ وقت فراموش نمیکنم روزی رو که آقای ناظم قدبلند دو متری با ناباوری و یک دفعه در کلاس رو باز کرد و وقتی دید سکوت کلاس ناشی از گوش دادن بچه ها به درس هندسه است که دارم روی تخته براشون توضیح میدم تعجب کرد عذرخواهی کرد و رفت. باور نمیکرد این اتفاق رو تو اون مدرسه. بعد رفتنش نشستم گوشه میز زهوار در رفته توی کلاس و چند ثانیه ای ساکت شدم. درس ندادم. بچه ها هم ساکت بودن. یاد روز اولی افتادم که به اون مدرس, ...ادامه مطلب
خلاصه برداشت از این پست آزاد است. فقط جمله آخرش منو کشته که طرف رو یه ساعت هدایت کرده و به قول ماها یک سرویس کامل طرف رفته و برگشته:) بعد برمیگرده میگه من هرچی بگیری قبول دارم!!! آخه قربون شما بشم من! این بنده خدا که ..., ...ادامه مطلب
کی برای ما آگهی میچسبونه؟ + نون دال الف: من اون پست رو خوندم و این رفیق قدیمی جواب کامنت من رو هم هنوز نداده. بهش بگو دست بردار از این در وطن خویش غریب..., ...ادامه مطلب
نمیدونم چطوری میخوای این پیشنهادت رو جبران کنی غمی. ولی کار سختیه. روز جمعهام خراب شد. غم عالم رو سینهام نشست و دارم هی فکر میکنم و فکر میکنم و فکر میکنم و به جوابی نمیرسم برای این سوال..., ...ادامه مطلب
کاری که این روزها مدام دارم تکرارش میکنم و به نوعی به لذت جاری در روزهای آخر سالم تبدیل شده. ماجرایی که خیلی وقت پیش در موردش نوشتم و به نظرم باید حداقل سالی چهار بار اون متن رو بخونم. , ...ادامه مطلب
کتابفروشیهای مرکز شهر همه رو رفتم. شهر کتاب رفتم. سایت انتشارات رفتم. جایی که کتاب دست دوم میفروختن رفتم. هیچ جا نداشت. رفتم تو سایت کتابخونه دانشگاه. دیدم یه نسخه اونجاست. فقط یه نسخه تو کتابخونه , ...ادامه مطلب
خوشحال بودم. نمیدونم چرا. ولی حس میکردم الان باید آبجی بزرگه درس بزرگی گرفته باشه. که بفهمه یه بار که من اونجا براش نبودم چی به سرش اومد. البته انتظار نداشتم کارما انقدر زود جواب بده! و انقدر هم سخت بگیره که کلی هزینه رو دستشون بذاره. شب که اومدم, ...ادامه مطلب
ساعت 4 رفتم باشگاه و بعد تمرین به خاطر طرح سوالا خودم رو شیرموز مهمون کردم. نشسته بودم جلوی کانتر و موزیک همینطور پخش میشد. دلم خواست بعدش یه تکیلا، ویسکی، برندی وودکا چه میدونم یه شامپاینی، یه چیزی که از خودم خودم رو بکشه بیرون سفارش بدم اما رو , ...ادامه مطلب
ما به چهره او در همسران، در خانه سبز، در آن مانتوهای اِپُلدارِ پف کرده عادت کرده بودیم و میدانستیم او چه مادر مهربانی خواهد بود. چه همسر دوست داشتنیای. خیلی سال گذشت تا یک روز شاید چندسال پیش در یک برنامه تلویزیونی مهرانهی میانسال که گرد پیری هم کمکم بر چهرهاش مشخص شده بود نشست و گفت دلش میخواهد مادر باشد. دلش برای مادر شدن تنگ است. ادامه مطلب, ...ادامه مطلب
خدایا مگه قرار نبود تا من بزرگ میشم مزه شیرینی کیشمیشیها رو عوض نکنی؟, ...ادامه مطلب
همیشه اینجوریه. یه آدم بیفامیل، بیستاره عین من، از یه چیز با ارزش دختره، عین سند، پول، یه تیکه زمین یا هر چیز دیگهاش میگذره بهش میده، دختره هم ازش تشکر میکنه اشک میریزه، بعد یارو بیفامیله سوار موتورش میشه میره. ادامه مطلب, ...ادامه مطلب
جوابای شما خیلی باحال بود. من که کلی خندیدم به بعضیاشون! اونایی که جوابشون تو عکس بالا هست زود تند سریع بیاین یه مبلغی توافق کنیم تا تو پست بعدی اسمتون رو منتشر نکنم! ادامه مطلب, ...ادامه مطلب
یه روزایی هم هست که دلت میخواد خودت رو دار بزنی! حالا نه اینکه واقعا خودت رو دار بزنی اما خب یه جوری باشه که صندلی رو بزنی از زیر پات و بعد بگی مزهاش خوب بود؟ بعد تهش بزنی طناب رو پاره کنی تا خودت بیفتی روی زمین و همینطور که صورتت کبود شده به خودت بگی اوکی. گرفتم. دیگه تکرار نمیشه! شاید اینطوری یادت بمونه و دیگه تکرار نشه! ادامه مطلب, ...ادامه مطلب
+ , ...ادامه مطلب
+ ,این پست را برای مادرم میخوانم ...ادامه مطلب