شما نمیدونید وقتی یه دختر پا میذاره تو زندگی یه پسر چه اتفاقی میافته! شما نمیدونید ممکنه اون پسر وقتی بیحوصله تو بزرگراه همت غرب به شرق تا شیخ فضل الله رفته به خاطر یه پیامک بهبه چه بلالهایی داره این آقائه جلوی پارک ساعی. جاتون خالی. برگرده و بندازه شیخ فضل الله شمال و بره شیخ فضل الله جنوب و بیاد همت غرب به شرق و تا خود پارک ساعی رو ندونه چطوری رفته. بعد ببینه پیام اومده که من تو شهر کتابم. بیاید اونجا. سردم شد! شما نمیدونید اگه یه پسر ده سال هم دور و بر پارک ساعی باشه هی میگه حالا یه وقت دیگه میام باز به اینجا سر میزنم. ولی یه دختر میتونه هم بلال خریده باشه هم سریع بره تو شهر کتاب و کلی چیز میزای قشنگ هم اونجا دیده باشه و براش مهم نباشه کل شهر کتاب رو بوی بلال برداشته. شما نمیدونید یه دختر حتی میتونه به آقای بلالی سفارش کرده باشه که دوستم داره میاد. دیرتر میرسه. من دوباره بلالها رو میارم گرم کنید برامون. قبول کنید یه پسر هیچوقت به آقای بلالی همچین چیزی رو نمیگه. شما مطمئنا نمیدونید ولی وقتی با یه دختر میرید شهر کتاب ماجرا خیلی فرق داره. چون اون میره همه کتابایی که جلدای رنگی و قشنگ داره رو نگاه میکنه و بهتون یاد میده که باید to do لیست درست کنین و بهتون میگه که پوشتون میکنه که زبان یاد بگیرین. یه جوری که مطمئن میشین که تا سال بعد آیلتس رو با نمره بالای 8 گرفتین. شما مطمئنا نمیدونید ولی دخترا یه قدرتی دارن که دنیا رو با انرژی مثبت خودشون پر کنن. حتی میتونن یه دنیا آدم ناامید رو دوباره امیدوار کنن. دخترا معجزههای کوچیکی هستن که اگه اتفاق بیفتن تو زندگی هر کسی دیگه ناگزیر میشه که بره جلو و عقب رو هم نگاه نکنه. دخترها واقعا همچین قدرتی رو دارن... شما مطمئنا اینو تا الان که من بهتون بگم نمیدونستید! میدونم! شما نمیدونید وقتی یه دختر شروع میکنه ازتون انتقاد کردن و گفتن اینکه باید نگاهتون رو عوض کنید و شما اصن نخواید هیچ مقاومتی بکنید یعنی چی! شمایی که همه میدونن کلا بالای منبر هستید برای بقیه و هیچوقت نصیحتپذیر نیستید. شما مطمئنا تا حالا نشده یه دختر تو دفترچه یادداشتتون سر کلاس اولویت گذاری کنه براتون و با ماژیک صورتی روی اولویتهاتون رنگ بپاشه و شما یه دفعه حس کنید یه دفترچه سیاه زشت تک رنگ بیروح تبدیل به یه جای باحال و خوب و دوست داشتنی شده براتون! شما نمیدونید یه دختر میتونه وقتی با همدیگه تو ماشین بلال خوردین بهتون نخ دندون تعارف کنه و بگه واقعا نخ دندون استفاده نمیکنید؟ بعد شما بگین نه استفاده نمیکنم. بعد کلاس آموزش چند دقیقهای آموزش نخ دندون کشیدن براتون بذاره و بهتون بگه این یه اجباره باید بردارین و شما هم شروع کنید به نخ دندون کشیدن تو ماشین و فکر کنید چه اتفاق جالبی میتونه باشه! آخه چند نفر تو دنیا میتونن آدم رو مجبور کنن که نخ دندون بکشه بعد بلال و آدم خیلی راحت بدون اینکه احساس خجالت کشیدن داشته باشه مشغول نخ دندون کشیدن بشه و در مورد فلسفه زندگی حرف بزنه؟ میدونید فقط یه دختر میتونه بهتون بگه داشتن دستمال کاغذی تو ماشین مساله مهمیه و شما ببینید راست میگهها. فقط یه دختر میتونه بهتون دستمال مرطوب بده و شما به جای اینکه از اینجا باز کنید از اونجا بازش کنید و گند بزنید تو ماجرا و اون به جای اینکه بهتون بگه دست و پا چلفتی بگه ببین اینطوری میبندیمش تا درست بشه! فقط یه دختر میتونه تو کیفش بعد خوردن بلال آلبالو خشکه داشته باشه و بهتون تعارف کنه و شما بگین واقعا این همه خوراکی همیشه همراهتون هست؟ حتما هندونه هم دارین؟ آره؟ بعد اون تعریف کنه چطوری بعدازظهر رفته یه مغازه که املت بزنه و با صاحب مغازه دوست شده و کلی بهشون اونجا خوش گذشته. دخترها حتی میتونن مغازهدارهای بیاعصاب گرونفروش رو هم مهربون کنن. بعد هم عکس پیرمرد مغازهدار رو بهتون نشون بده و شما بگین ازش عکس گرفتین؟ شایدم بهش نگفته باشین و تو دلتون گفته باشین تو دیگه کی هستی! شما نمیدونید کیف یه دختر میتونه به اندازه یه برنامه "زنده ماندن در شرایط سخت" پر از موارد ضروری زنده موندن برای یه هفته باشه حداقل. بعد شما بپرسید که چطور اخه؟ و اون بگه اخه من تا چندوقت دیگه میشم تورلیدر و میرم که دور ایران رو بگردم و شما فکتون بیفته که تا الان داشتید با کی بلال میخوردین؟ بعد به کوله خودتون نگاه کنید و بگین من چند روز میتونم با این کوله اون بیرون دووم بیارم و ببینید فقط یه ساعت! شاید به زور! البته اگه آدامس اکشن کافئیندار رو که خواهرتون بهتون داده جزء غذاها حساب کنید تازه! شما مطمئنا نمیدونید رسوندن یه دختر به خونه وقتی حتی بلد نیستید چطور باید خونهشون رو پیدا کنید چقدر سخته. شما نمیدونید یه دختر چقدر میتونه با ملاحظه باشه که بهتون بگه آقای لافکادیو من مجبورم بگم دارم با اسنپ میام خونه میبخشید و شما تو دلتون بگین چقدر ملاحظه!!! بعد شما بگین بله لافکادیو راننده اسنپ هستم به مادر سلام برسونید... بعد هم ویز بزنید و تو دلتون بگین من کی این تهران رو بلد میشم بالاخره پس؟ شما مطمئنا نمیدونید چقدر خوبه که سر کوچه وایساده باشین و دلتون نخواد که دختری که کنارتون نشسته بره خونهشون. نمیدونید اون لحظه اصن مهم نیست ماشین پشتی بوق میزنه که راه بیفتین. شما فقط میخواید لحظهها کش بیاد. مثل پیتزایی که هر چی پنیرش بیشتر کش بیاد خوشمزهترم هست. شما نمیدونید حتی وقتی یه دختر میره هم ماجرا تموم نمیشه. کافیه حواستون بره به ساعت داشبورد و ببینید براتون یه ظرف آلبالو خشکه گذاشته که تو راه بخورین. چون شما شکمو هستین! و نصفه ساندویچ املتش رو که جای شام بخورین. چون خونه دیگه معلوم نیست ساعت 12 کسی بیدار باشه که براتون شام گرم کنه... شما نمیدونید آدم چقدر دوست نداره! پاش رو روی پدال گاز فشار بده چون با خودش فکر میکنه مگه میشه یه دختر بتونه همه اون چیزایی که چندماهه شما رو اذیت میکنه رو مثل یه بشکن زدن ازتون دور کنه. شما نمیدونید یه دختر وقتی بهتون پیام میده که "رسیدین به من پیام بدین" چقدر حس خوبی داره که حواستون جمع باشه و بیشتر مراقب خودتون باشین. شما مطمئنا نمیدونید. راستش رو بخواین هیچ کدوم از اینها رو من هم نمیدونم. من فقط یه آدم خوششانس بودم که بعد کلاس دیشب یه دختر مهربون دلش خواست یک شب لافکادیو رو ببره به دنیایی که هیچوقت قدش به دیدن اون دنیا نمیرسه. همین. الهه عزیز تو مثل اسمت زیبایی و قلب مهربونت میتونه دنیا رو با مهرش پر کنه. ممنون که یک شب به لافکادیو تمام حسهایی رو که حسرتش رو داشت دادی. حس واقعی بودن و زندگی کردن رو که خیلی وقته فراموشش کرده بود. شما هیچ کدوم از اینا رو نمیدونید. راستش منم نمیدونستم. همه این چیزها رو الهه به من یاد داد وقتی این عکس رو گرفت و برام فرستاد که میتونم مثل ماهیهای قرمز این حوض کوچیک باشم. همینقدر ز غوغای جهان فارغ...
+ اولین باره که متن رو یکی قبل از انتشار تو اینجا خونده. خودش خواست ازم. عنوان رو هم خودش برام نوشت و عنوان من رو اصلاح کرد. اولین باره که یه اتفاقی رو اینجا نوشتم و آدم دیگه اون اتفاق هم متن رو میبینه. همه چیز این متن برای من حس خاص بودن داره. مثل اومدن الهه تو زندگی من که خاص و عجیبه. مثل رفاقتی که تو این مدت کوتاه حس رفاقتای چندساله رو به خودش گرفته و امیدوارم همینطوری ادامه داشته باشه سالهای سال...
برچسب : نویسنده : mlafcadiog بازدید : 142