آخر هفته تنهای من تو خونه باید اینطوری بگذره؟ نه خداییش نباید اینجا باشی؟ دستور بدی از تو اتاق که پیازا رو حلقه حلقه کن. گوجهها ریز. سیبزمینی رو هم دست نزن. خودم میام. زیاد ریز میکنی تو. بعد من هی چشام پر اشک شه بیام دم پذیرایی تو رو ببینم که رو مبل دراز کشیدی و داری با موهات بازی میکنی و بهم بگی چرا گریه میکنی پسر؟ بعد من بگم دلم برات تنگ شده بود. بخندی و بگی لوس! تو دلت واسه من تنگ نمیشه. تنبل خان! بعد پاشی بیای آشپزخونه تند تند پیازا رو حلقه کنی و من نگاهت کنم و اشکت در بیاد و بهت بگم چی شد؟ دل تو هم تنگ شده؟ نگام کنی و چشات برق بزنه و یه قطره اشک از گوشه چشمت بیفته رو گونهات و من ردش رو ببوسم و اشک منم دربیاد. بعد یه غذای دلبر پز درست کنی و منم هی ظرفای کثیف رو گربه شور کنم و بگم خوبه مامانم اینجا نیست ببینه چطور از پسرش کار میکشن... بعد تو بخندی و بوی غذات خونه رو برداره و بشینیم تو پذیرایی فیلم ببینیم و شام بخوریم و بگیم و بخندیم. آره آخر هفتهای که تو خونه تنها موندی و همدمت شده تلویزیون و برنامههاش باید اینطوری باشه. ولی واسه من چی؟ واسه من شده اینکه برم تو فست فودی و بگم پیتزای مخصوص سرآشپز بده. بعد دختره پشت کانتر بگه یه نفره یا دو نفره؟ یه جوری که حس کنی تو لانلی ترین آدم رو زمینی و حتی دختر پیتزافروش هم باور نداره تو پیتزای دونفره بخوای. نگاهش کنی. زل بزنی تو چشاش و بگی دو نفره. آره. دو نفره. میدونی! آدمایی که پیتزای دو نفره میخرن دو دستهان. یه دستهشون اوناییان که تو خونه یکی منتظرشونه. یه دستهی دیگه, اما اوناییان که هیچ کسی تو خونه منتظرشون نیست. ولی پیش خودشون همیشه فکر میکنن شاید امشب وقتی تو پذیرایی تنها نشسته بودم که شام بخورم اومد. یه جورایی خوش خیالن. که شاید انقدری دلش تنگ شد که زنگ زد و گفت نیم ساعت دیگه اونجام. چیزی از بیرون نگیر. خودمون آشپزی میکنیم... انقده خوش خیال که پیش خودشون فکر نمیکنن چطور باید شماره تو رو داشته باشه! آبجی کوچیکه همیشه میگفت تو یه روز تنها بمونی تو خونه از گشنگی میمیری. راست میگفت. از گشنگیاش رو نه. مُردنش رو...
برچسب : نویسنده : mlafcadiog بازدید : 106