دو روز پیش سمت ابهر و تاکستان بودم. وسط راه یه جایی باید میرفتم شهرک خرمدشت. خسته بودم. راه رو پیدا نمیکردم. داشتم گم میشدم. داشت دیر میشد. با خودم گفتم خب که چی؟ چیکار میتونی بکنی؟ هیچی. همینه که هست. برو همین رو ببین میرسی یا نه! رسیدی رسیدی نرسیدی هم تهش نرسیدی دیگه! ته همه رفتنها که رسیدن نیست. هست؟ وقتی المپیاد قبول نشدی چی شد؟ دردش تموم نشد؟ وقتی کنکور اون رشتهای که میخواستی قبول نشدی چی شد؟ دردش تموم نشد؟ وقتی تو دانشگاه چهار سال عین احمقها تو تنهایی سرگردون موندی چه اتفاقی افتاد؟ دردش تموم نشد؟ تموم شد. رهاش کن پسر. رهاش کن. بذار اون چیزایی که برای تو نیست و در توان تو نیست که نگهشون داری برن. بذار مریم بره. بذار مریم بره...
ادامه مطلببرچسب : نویسنده : mlafcadiog بازدید : 121