بعدازظهر با سردرد و سرگیجه به خانه میآیم و نمیدانم از آلوگی هوا به کجا باید پناه ببرم؟ کمی میخوابم. خواب عجیبی میبینم. پدر نشسته و میگوید چرا در زندگی چیزی نشدی؟ تو هم هستی! یک گوشه نشستهای و انگار من فقط تو را میبینم. میخواهم تو را به پدر نشان دهم که چرا چیزی نشدهام؟ میخواهم تو را به داراییهایم اضافه کنم.
ادامه مطلب
برچسب : نویسنده : mlafcadiog بازدید : 150